دختر ایلیاتی
هیچ از یاد نمی رود
نه هرگز فراموش نمی شود
خاطرت
خاطره ات
خاطر خواهیت
و من در هست و نیست
خواب و خیسی گونه هایم
خود را همسفر ثانیه هایی کرده ام
که به دور دست و گذشته می روند
و با خود می گویم
اگر کوبه ی دلم را عشق بکوبد
از خوف آنچه بر تو رفت
در را برویش نخواهم گشود
راستی
وقتی که مائیم و حسرتهای فراوان
و آرزوهای بر باد رفته
بی شک
مرگ
موهبتی است ارزنده
آه اگر در زند
+ نوشته شده در سه شنبه دوم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 10:37 توسط آواژیک
|
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت برون فکنده مرا ز گلشن خویش به جرم چهره ی زردم