مردن...

 شعری از نرودا

ترجمه ی مرحوم احمد شاملو

 

به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر سفر نکني،
اگر کتابي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نکني.

 

 به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
زماني که خودباوري را در خودت بکشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو کمک کنند.

 

به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر برده‏ي عادات خود شوي،
اگر هميشه از يک راه تکراري بروي …
اگر روزمرّگي را تغيير ندهي
اگر رنگ‏هاي متفاوت به تن نکني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نکني.

 

تو به آرامي آغاز به مردن مي‏کني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌کنند،
دوري کني . .. .، 

 

تو به آرامي آغاز به مردن مي‌کني
اگر هنگامي که با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نکني،
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نکني،
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي
که حداقل يک بار در تمام زندگي‏ات
وراي مصلحت‌انديشي بروي . . .
-
امروز زندگي را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

 

امروز کاري کن!
نگذار که به آرامي بميري!
شادي را فراموش نکن

 

 

واگویه های من با خودم

 

بازهم ماه اسپند آمد و هياهوي شادي آفرين جشن باستاني از هر كوي برزن به گوش مي رسد. من اما حال ديگري دارم.

واي به تاريخ نحس نزديك مي شوم و قلبم انگار فشرده تر  و دردآور تر شده‎،‌ چه روزي بود آن روز شوم آن روز دغل آن روز جدايي روز آذرخشي سهمگين بر پيكره ي تني عاشق و شكست خورده. روز بد روز دام روز له شدن روز جدايي...

آنكس كه باخت ما بوديم. بد كردي بد اي گيسو سياه...

.

.

.

من اما باز به رسم ديرين گوش به كلام عشق داده  و سفره ي دل خويش را بر گستره عشق پهن كرده تا عاشق شدن را به نظار بنشينم و او همانند تنديس عشق با ناز آمد‎. اما... چه بگويم آه...

آيا می تونه بزرگ باشه؟

می تونه عمیق باشه؟

مي تونه از خود گذشته باشه؟

می تونه درست باشه؟

مي تونه پاك پاشه؟

مي تونه عاشق باشه؟

مي تونه سنگين باشه؟

اصلا مي تونه باشه؟

..................................................

ماه غمناك

راه نمناك

ماهي قرمز افتاده بر خاك...