دکتر شریعتی
درد انسان متعالي تنهايي و عشق است...
درد انسان متعالي تنهايي و عشق است...
بارها گفتی عکس بذارم توی بلاگم...
تقدیم به تو...





سكوت و بهت همه ي وجودم را فرا گرفته است.
خسته از غم هاي بي شمار آدمي.
كاش لختي چشمانم را بر هم نهم و اين همه اندوه را
فراموش كنم...
غوطه ور در افكار، روياهاي برباد، آرزوهاي ديرين، لحظه هاي سرخوشي، شبهاي
سرمستي.صداي رعد يهو افكارمو بهم مي ريزه ، به خودم ميام نشسته پشت ميز كار قلم در
دست و ملودي و بلاگ او و سرما... سرما سراسر وجودمو فرا گرفته چه زمهرير سختيه ،
همه جا قنديل بسته ، هوا تاريك شده باران به شدت در حال باريدنه من مي رم كنار پنجره
ايستاده نظاره گر قطرات باران، باز رعدوبرق مهيب... چه طراوتي چقدر دلم مي خواد برم زير
باران، هوا بوي بارون مي ده بوي تن اون... بوي خاك بلند شده، من غرق گذشته هاميشم،
چه روزايي بود اما، اما نبايد بنالم ؟ از چي؟ از كي؟ اصلا براي چي؟... من متهم به فريبكاريم،
دغلكاري، دستمال چرك مرده و... چه سخته، چه سخته هيچ كس هيچگاه در دل كوچك من
عشق نديدن.
چقدر از خودم دور شدم يادش بخير استاد لاريان ديالوگي نوشته بود تو نمايشنامه ناميرا كه
مي گفت آنقدر از خود دور شده ام كه هرگز خود را باز نيافتم. چقدر دلم مي خواد تئاتر كار
كنم دوباره برم سر صحنه آخ صحنه، دلم لك زده واسه صحنه هاي تئاتر واسه كارگرداني آه
يادش بخير آنكه گفت آري آنكه گفت نه، استثناء قاعده، تحقيق كردن راجع به برتولت برشت.
ياد سايه ها، يوسف كنعان، غزال، يزرا، مردان سپده و نخل، نقل آخر و...ياد كارا تصويري، چه
زود گذشت همه چيز، چقدر احساس پيري مي كنم. صداي بارون ديوانم مي كنه دلم مي
خواد مث قديما قدم بزنم و بارون خيسم كنه اونقدر خيس تا شرمنده بشه از باريدنش و داد
بزنم كه ببار بابا دوست دارم ببار...
چقدر دلم تنگه براي تو بانو. دلتنگ بوي تنت،خنده هات، عشق بازيات، قدم زدنات، براي
سرمستيات، براي چشات كه منو جادو كرده بود براي... كاش مي دونستي طول زندگي مهم
نيست چيزي كه مهمه عرض زندگيه آخ چه كردي با من.
خدايا دلم تئاتر مي خواد، تنها جايي كه مي تونم آروم باشم اونجاست. صداي رعدو برق اينقدر
شديده كه افكارمو پاره مي كنه و من محو بارش باران مي شم. دلم هواي اهواز شهرمو
كرده كاش مي شد برم اونجا...
بازم نشسته پشت ميز كار صداي بارش دلانگيز باران صداي ترنم وبلاگ او، نوازش نسيم
بهاري، و باز غوطه ور در گذشته هاي دور دور دور...
قرار بود
اشك باشيم براي چشمهاي هم
آغوش باشيم براي بي پناهيهاي هم
بال باشيم براي پرواز هم
بوسه باشيم براي گونه هاي هم
پروانه باشيم براي سوختن هاي هم
پيوند باشيم براي دلهاي هم
قرار بود
ترانه باشيم براي شاديهاي هم تسكين باشيم براي دردهاي هم
ثابت قدم باشيم براي عهد هاي هم ثواب باشيم براي عقباي هم
قرار بود
جرعه آبي باشيم براي تشنگيهاي هم
جان باشيم براي جسدهاي هم
چاره باشيم براي درماندگيهاي هم
چاره باشيم براي گريستن هاي هم
حاجت باشيم براي قلبهاي هم
حضور باشيم براي تنهايي هاي هم
خنده باشيم براي لبهاي هم درمان باشيم براي رگهاي هم
دل باشيم براي ديوانگي هاي هم درمان باشيم براي زخم هاي هم...
و چه شد چه كردي با من و ما...
آه ه ه ...