نقل آخر
دل بی قرارو باید زد به آب، آخه یه چیز پاکه اونم آبه، صاف و
زلالو رون، اما دل من چی؟ ها دل من چی؟ موندم میون کش
و واکشی که نپرس، شدم بازیچه هزار بچه بازیگوش،
ایستادم سر چارسوقی که ختم هیچ سوشو نمی دونم، سر
این چارسوق به کجاست؟ به بهشت یا به جهنم، نمی دونم به
خدا نمی دونم. استاد نمی خوای پا سست کنی به حرمت این
شاگردت...
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم آذر ۱۳۸۶ ساعت 13:7 توسط آواژیک
|
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت برون فکنده مرا ز گلشن خویش به جرم چهره ی زردم